اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ تـو را از خـدا می گرفتموگر سنگ بـودم به هر جا که بودی
سر رهگــذار تـو جــــــا می گرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

و گر سنگ بــــودی به هرجا که بودم
مرا می شکستی،مرا می شکستی
فریدون مشیری


موضوعات مرتبط: بزرگان ، ،

تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392 | 10:2 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان 
مهربانی دست هات
...

نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری 
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟


موضوعات مرتبط: جملات زیبا ، ،

تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392 | 10:1 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودمدر نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب،آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا،‌ که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی،چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم:‌
حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟‌
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم
باز گفتم که: تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم،همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم…!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم،نرمیدم

رفت در ظلمت غم،آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!


موضوعات مرتبط: جملات زیبا ، ،

تاريخ : شنبه 2 شهريور 1392 | 10:0 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 میگویند جمعه می آید ...

آری،روزی که بازار تعلقات دنیا را تعطیل کنیم ؛

او خواهد آمد 

اللهم عجل لولیک الفرج

[​IMG] 


موضوعات مرتبط: جملات زیبا ، ،

تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 11:56 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 ما همه با زندگی معامله میکنیم...!

با خودمان هم معامله میکنیم!

و با کسانی که دوستشان داریم هم...!

اگر نبخشی، نمی بخشم!

خیانت کنی، خیانت می کنم!

بدی کنی، بدی می کنم!

دروغ بگویی، دروغ می گویم!

و اینگونه است که همیشه کوچک می مانیم;

باید بدانیم که با خوب، خوب بودن هنر نیست...!



[​IMG]


موضوعات مرتبط: جملات زیبا ، ،

تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 11:54 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 هی فلانی ؟!
تمام کتاب هایم را ریختم کف اُتاق !
دانه دانه ورق زدم ، کلنجار رفتم !
در هیچ لغت نامه ای هیچ واژه ای نبود تا حماقت دلم را توجیه کند . . . !



[​IMG]


موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392 | 11:52 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 

مرض در دل تو ،حجاب بر سر من!

حق حضانت برای تو ،درد زایمان برای من!

نام خانواده برای تو ،زحمت خانواده برای من!

چهار عقد ، برای تو ،"حسرت عشق" برای من!!

هزار صیغه برای تو ،حکم سنگسار برای من!

هوس برای تو! ،عفاف برای من!

برای تو فقط پوشش ع و ر ت ،برای من روکش! حتی شده صورت!!

هــــــــــــــزار ســـــــال گذشت این مرض درمان نشــــــــــــــد!! ..

 همه چیز برای تو ؛ و هیچ برای من .

براستی زن بودن کار مشکلی است :
 مجبوری مانند یک کدبانو رفتار کنی ، 
همانند یک مرد کار کنی ، شبیه یک دختر جوان به نظر برسی و مثل یک خانم مسن فکر کنی

 


تاريخ : چهار شنبه 30 مرداد 1392 | 11:23 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 مردانی را میشناسم که هنگام عصبانیت

 


داد نمیزنند!

 

 


ناسزا نمیگویند

 

 


نمیشکنند

 

 


تهمت نمیزنند

 

 


تنها

 

 


"قدم" میزنند و در خلوت خود فرو میروند و

 

 


 

 


خالی میکنند تمام خشم خود را

 

 


تا

 

 


مبادا به کسی که دوستش میدارد از گل کمتر گفته باشد!!!

 


(( او را بینهایت دوست دارم ))




تاريخ : چهار شنبه 30 مرداد 1392 | 11:21 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 یادمان باشد که ،
من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان‌ صفت باشم ،
من می توانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و این‌ها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش:من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى ، من را خودم از خودم ساخته‌ام،
تو هم به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است،
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى

و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه
ولى نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى.
می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسان‌هاست ،
پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز می‌ستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم……
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتادبه خاطر بیاورى که آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت، اما همگى جایزالخطا.


موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

تاريخ : یک شنبه 27 مرداد 1392 | 22:20 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 پيش از اينها فكر مي كردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس و خشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج و بلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه، برق كوچكي از تاج او
هر ستاره،پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او، آسمان
نقشِ روي دامن او، كهكشان
رعد و برق شب، طنين خنده اش
سيل و طوفان، نعره ي توفنده اش
دكمه ي پيراهن او ، آفتاب
برق تيغ و خنجر او ، ماهتاب
هيچ كس از جاي او آگاه نيست
هيچ كس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خـــــدا ، در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان ، دور از زمين
بود ، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود

در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم ، از خود ، از خدا
از زمين ، از آسمان ، از ابرها
زود مي گفتند:اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذابش آتش است
تا ببندي چشم كورت مي كند
تا شدي نزديك ، دورت مي كند
كج گشودي دست ، سنگت مي كند
كج نهادي پاي ، لنگت مي كند
تا خطا كردي ، عذابت مي كند
در ميان آتش ، آبت مي كند...
با همين قصه ، دلم مشغول بود
خواب هايم ، خواب ديو و غول بود
خوب مي ديدم كه غرق آتشم
در دهان شعله هاي سر كشم
در دهان اژدهايي خشمگين
بر سرم بارانِ گُرزِ آتشين
محو مي شد نعره هايم ، بي صدا
در طنين خنده ي خشمِ خدا...
نيّت من ، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم ، همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرســــــه
تلخ ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حلِّ صدها مسئله
مثل تكليف رياضي سخت بود
مثل صرفِ فعل ماضي سخت بود
تا كه يك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه ، در يك روستا
خانه اي ديدم ، خوب و آشنا
زود پرسيدم : پدر ، اينجا كجاست؟

گفت: اينجا خانه ي خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
با وضويي ، دست و رويي تازه كرد
با دل خود، گفت و گويي تازه كرد
گفتمش: پس آن خداي خشمگين
خانه اش اين جاست؟ اين جا ، در زمين؟
گفت : آري، خانه ي او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
خشم، نامي از نشاني هاي اوست
حالتي از مهرباني هاي اوست
قهر او از آشتي، شيرين تر است
مثل قهرِ مهربانِ مادر است
دوستي را دوست، معني مي دهد
قهر ما با دوست، معني مي دهد
هيچ كس با دشمن خود، قهر نيست
قهريِ او هم نشان دوستي است...
تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي ، از من به من نزديك تر
از رگ گردن به من نزديك تر
آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آ ن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاك و بي ريا
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره ي دل را برايش باز كرد
مي توان درباره گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره ، صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سكوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان درباره هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
«پيش از اين ها فكر مي كردم خدا...»


موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

تاريخ : یک شنبه 27 مرداد 1392 | 22:18 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 عشق زیباست اما غم دارد
عشق زیباست اما دل را می سوزاند
عشق زیباست اما نفسهای خسته ، دیگر تاب تحمل غمش را ندارد
عشق زیباست اما دیوانگی هم عالمی دارد
عشق تار و پود شکسته قلب را جلا می دهد 
عشق قلب بیقراری را طوفانی می کند
عشق تنها امید قلب یک عاشق است
عشق مقامی بس عظیم و والا دارد
عشق معنای تمام زندگی یک عاشق است
عشق دل را بیقرار می کند و چشم را گریان 
چشم هایی که برای عشق ، اشک می ریزند ، بسیار مقدس هستند
عشق صدای تیک تاک قلب عاشق است
قلبی که هر لحظه احساس می کند در حال خاموش شدن است
عشق صدای نبض زندگی است
زندگی و دار و ندار یک عاشق ، در عشقش خلاصه می شود
ای کاش معنای واقعی عشق را درک می کردیم
ای کاش هر لحظه ای با عشق نفس می کشیدیم
ای کاش فاصله ها را با رنگ زیبای عشق ، زیباتر می دیدیم
ای کاش عشقی وجود داشت که هیچگاه از بین نمی رفت
ای کاش تمام عشقهایمان جاودان بود و زیبا
ای کاش زیبایی و پاکی عشق را درک می کردیم
عشق زیباست به زیبایی و پاکی یک نگاه ساده 
عشق مقدس است به تقدس یک قلب عاشق و شیدا
عشق تکان دهنده است حتی اگر یک عشق خیالی باشد
حتی اگر سکوتی بس عظیم در آن نهفته باشد
عشق زیباست حتی اگر تنها یادگار از عشق ، حسرت جدایی باشد
عشق دوست داشتنی است حتی اگر زیر بار غم عشق ، شکسته شویم
عشق مقدس است حتی اگر رویایی بیش نباشد
ای کاش می شد حرف یک عاشق رااز نگاهش خواند
و صدای قلب بیقرارش را شنید
عشق را دوست دارم حتی اگر عاشق بودنم جرمی بیش نباشد.............
حال به نظر شما عشق یعنی .......؟


موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

تاريخ : یک شنبه 27 مرداد 1392 | 22:17 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 

آهای ِ روزگار !!

 

برایم مشخـــص کن

اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی

normal love persianv com %2810%29 تكه متن هاي كوتاه عاشقانه و رمانتيك همراه عكس

 


موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392 | 21:54 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 

یکـــــــ حبه قنــــــد ، 

درفنجـــان قهـــوه ی تلخـــــــ ..
شیرین نمیشـــود ..
دو حبه قنــــد ،
در فنجـــــان 
قهــــــوه ی تلخـــــــــ ..
شیرین نمیشــــود ..
سه حبـــه ، چهار ، پنج ..
.
.
اصلاً تو بگــو یک 
دنیـــــــــا قنـــد ،
در این 
دنیای تلخــــــــ ،
نه ..
اگـــر تــو نباشــــی فالِ این 
زندگــــــــــی ،
شیرین نمیشـــــود … !
235511 تكه متن هاي كوتاه عاشقانه و رمانتيك همراه عكس
 

 


موضوعات مرتبط: جملات زیبا ، ،

تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392 | 21:52 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 

جزر و مد های زیادی آمده اند و رفته اند

 

مـــــــوج در مـــــــوج

امـــــــــا نمی دانم چرا

هنوز هم بر تن خیس ســــاحل

نام تــــــــــو را می بینمـــــــ ...!

 
 تكه متن هاي كوتاه عاشقانه و رمانتيك همراه عكس


موضوعات مرتبط: جملات زیبا ، ،

تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392 | 21:34 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |

 

حکایتـــــ من

 

حکایت** ماهی تُنگ شکستـــه ایســـت

که روی زمین دل دل می زند ..

و حکایتــــــ تو

حکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی

که نفس های او را شـــــماره می کند ..

 
ms0qrdpw895b0hqo4f7q تكه متن هاي كوتاه عاشقانه و رمانتيك همراه عكس


موضوعات مرتبط: دلنوشته ، ،

تاريخ : جمعه 25 مرداد 1392 | 21:33 | نویسنده : ℴℋαℳαd ℜℭℤα♏ |
صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 17 صفحه بعد
.: Weblog Themes By mohamadreza :.